روزانه شیرین عسل
سلام گلم از دیروز برات بگم که قرار بود دایی حسن اینا بیان خونمون وبرن ضریح امام حسین رو ببینن دیروز صبح رفتم آموزشگاه و اومدم خونه ظهر که شد به آقاجون گفتم بیاد دنبالت چون خیلی کار داشتم واگه تو خونه بودی نمیذاشتی کارم رو بکنم تو هم رفتی خونه آقاجونت منم کار رو شروع کردم شب که شد دایی حسن و خانوادش اومدن تا اومدن دنبال تو میگشتن دیدن نیستی تعجب کردن بابا که میخواست بیاد خونه بهش گفتم بیاد دنبالت اومدی خونه دایی حسن رو دیدی کلی ذوق کردی امروز هم با اونا رفتیم دوباره ضریح امام حسین رو دیدیم آدم هرچی میبینه سیر نمیشه از اونجا هم رفتیم حرم و اومدیم خونه ناهار رو خوردیم غروب من میخواستم برم آموزشگاه اونا هم میخواستن برن تهران تو خواب بود...
نویسنده :
مامانی و بابایی
9:09